کافه رمان رهایی



فرزام:فکر کنم من مقصرم نه؟؟  من:ها؟نه چیزه یعنی فکر کنم من اشتباه کردم آخه داشتم با موبایلم صحبت میکردم., فرزام:ولی اشتباه از من بود که یه دفعه ای جلوتون پیچیدم.   کارتش رو بیرون آوردو به من داد و گفت:من الان وقت ندارم کارت خدمتون باشه با من تماس بگیرید.  من در حالی که هاج و واج مونده بودم گفتم:بله ممنونم.

ادامه مطلب

به نام خالق یکتا

من:آخیش رسیدیما

ویدا:وای مامان دارم از خستگی بیهوش میشم

درحالی که رویا داشت خودشو رو کاناپه پرت میکرد گفت:این داداش توهم عجب سلیقه ای داره ها.وسایل خونه رو مثل یه خانم با سلیقه چیده.باریک باریک خوشم اومد.  من :الاغ تشریف داری رویا ها.پریسا نامزد داداش آرشام خوش سلیقه اس وگرنه سلیقه آرشام مثل شلغم میمونه.یکتا:به جای این حرفا برید بخوابید. فردا دیرمون بشه خیلی خیطه میگم رها.  من:هان؟   یکتا:بی تربیت   من:خودت  یکتا:اه بسه حوصله ندارم.

ادامه مطلب

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

شماره دوست پسر قالب وبلاگ جدید Michael سلام سلامت میله بدون پرچم آخرالزمانی ها رقیبم مهندس حسین حیدری بکاولی سخنی با دانش آموزان متن عاشقانه و زیبا